|
|
محصولات فرشگاه اصلی میهن استور :
203
عاقبت تعارف زیاد (داستان کوتاه)
روزی روزگاری ،
پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به چراغی
قدیمی افتاد
آن را برداشت و رویش دست کشید ؛ میخواست ببیند اگر ارزش داشته
باشد آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع ، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد ، با ترس و تعجب ، عقب عقب رفت.
دید که چند قدم آن
طرفتر ، غول بزرگی ظاهر شد.
غول فوری تعظیم کرد وگفت :
نترس پیرزن! من غول
مهربان چراغ جادو هستم.
مگر قصههای جور واجوری که برایم ساختهاند را
نشنیدهای ؟
حالا آرزو کن تا آن را در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم ؛
اما
یادت باشد که فقط یک آرزو !
پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش
نمیگنجید ، از جا پرید و با خوشحالی گفت :
الهی فدات شم مادر !
اما هنوز جمله
بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
و
مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند ...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 83 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
عاقبت تعارف زیاد (داستان کوتاه) , غول , چراغ جادو , نیمروز , مطالب مفید و جالب ، جک و اس ام اس ، شعر , داستان , مقاله , ضرب المثل , طنز , عکس , کاریکاتور , سرگرمی , آیا می دانید , فال , رزبلاگ تبلیغات کلیکی , خرید و فروش و کسب درآمد با اینترنت , خرید اینترنتی , سیستم کسب درآمد با کلیک , ایران مارکت سنتر , اکسین ادز , آسیا پارس , ملی مارکت , ادگاه pic , nimrooz , oxinads , asiapars , melimarket , تعارف , حکایت , عبرت ,
تاریخ : جمعه 29 مهر 1390 |
نظرات (0)
بازدید : 585
|
|
|
|
Code Center
فروشگاه اینترنتی
|