189
برترين اعترافات ... !
اعتراف
میكنم :
تموم سالهای بچگیم فكر میكردم مامان بابام منو تو حرم _ مشهد
پیدا كردن
چون اولین عكسی كه از خودم دارم بغل مامانم جلو حرمه !!
*****************
اعتراف
میكنم :
بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش
میکردم تا کارتون تموم نشه
و بعد میومدم گریه میکردم به مادرم میگفتم کار تو بود ،
روشن کردی کارتون تموم شه !!
*****************
در
اقدامی شجاعانه اعتراف میكنم :
که از درس تنظیم خانواده افتادم
اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که
بهم گفت مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی وخرم گفتم : استاد بیخیال کی تا حالا
8 صبح خانوادش تنظیم شده !!
کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده
باشه !!
*****************
اعتراف
میكنم :
معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من
با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و
سوال های مشکوک از مامان بابام : امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم !!
*****************
اعتراف
میكنم :
بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام
, تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه !!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار رو کردم , چون هر چی
میزدم اتفاقی نمی افتاد !!
*****************
اعتراف
میكنم :
وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه
مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟
گفتم آره، تازه به آرشم دادم !!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون
!!
*****************
اعتراف
میكنم :
یه بار پسر همسایه چهار سالمونو با باباش تو خیابون دیدم ؛
گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه
تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم
خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده !
مامان گفت
نوید کیه ؟
گفتم :
پسر آقای همسایه ...
گفت اون
اسمش پارساست اسم باباش نویده !!
*****************
اعتراف
میكنم :
کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به
غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه
مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه
شاهکارم معلوم شد برای خانواده !!
*****************
اعتراف
میكنم :
چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام
یهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت : امیــــــــــــــــــر
جووون ... بلند گفتم جانم ؟
گفت خیلی میخوامـــت ... گفتم منم همینطور
گفت پیش ما نمیای؟ گفتم چرا ... حتماً
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 63 |
|
,